حسین بن منصور حلاج
منصور حلاج را در ظهر صیام گذر بر کوی جذامیان افتاد
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند
حلاج بر سفره آنان نشست و چند لقمه بر دهان برد
جذامیان گفتند: دیگران با ما غذا نمیخورند و از ما میترسند
حلاج گفت آنان روزه اند و برخواست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما
شاگردان گفتند استاد ما دیدیم که روزه شکستی،
حلاج گفت ما مهمان خدا بودیم، روزه شکستیم ولی دل نشکستیم...
آن شب که دلی بود،به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیـــــم
از آتش دوزخ نهراسیدیم، که آن شــــــب
ما توبه شکستیم ،ولی دل نشکستیـــم
مولانا
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵ ساعت 22:42 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ