حالا که رفته ای...
کنارش می نشینم
گریه نمی کند
دستش را می گیرم
گریه نمی کند
به پایش می افتم
گریه نمی کند
نکند اتفاقی افتاده است
که شعر گریه نمی کند
۲۱
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
۲۵
حالا که رفته ای
دوباره زنگ می زنم
شماره همان شماره است
گوشی را بر می دارند
گوشی را می گذارم
۱۰۵
حالا که رفته ای
هیچ راهی
مرا به جایی نمی برد
در حافظه ام می چرخم
همه کلیدها را گم کرده ام
۱۱۹
حالا که رفته ای
می گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه ی دفتر هایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود
۱۲۲
حالا که رفته ای
بی هوا و بی حوصله
سر به بیابان می گذارم
در دوراهی امامزاده داود و سنگان
توقف می کنم
تکه ای از مـــاه در دامنم می افتد
محمد رضا عبدالملکیان
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ