شانس
همسایه سلام
من سپیده دم ، با فوج کبوتران بیقرار
از دیار شما کوچ می کنم
اگر روزی شانس در خانـــه ام را زد
بی زحمت بگویید:
به اندازۀ تمام برگ ریزان آرزوهایـــــم
به حسرت تمام لحظه هایی که زیسته ام
کنار پنجره
روبه روی حوض خیـــــال
کنـــــار رقص رویاهایـــــم
روی صندلی چشم انتظاری
جایش را خالـــی نگه داشتم
فارغ از نشانه ای از آمدنت...
اگر دلش شکست و سراغم را گرفت
سلام مرا برسان و بگو:
سال دیگر
حوالی کوچ مرغابی ها
کنار دشت ستاره ها
شبانگاه
شاید به اندازۀ لبخندی مرا دید...
حسرت 94/10/18
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ ساعت 21:14 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ