شکاف

در اعدامِ خسرو گلسرخی

زاده شدن
بر نیزه‌ی تاریک
همچون میلادِ گشاده‌ی زخمی.

سِفْرِ یگانه‌ی فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعله‌ی خویش
سوختن
تا جرقّه‌ی واپسین،
بر شعله‌ی حُرمتی
که در خاکِ راهش
یافته‌اند
بردگان
این‌چنین.

اینچنین سُرخ و لوند
بر خاربوته‌ی خون
شکفتن
وینچنین گردن‌فراز
بر تازیانه‌زارِ تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایتِ نفرت
بریدن. ــ

آه، از که سخن می‌گویم؟
ما بی‌چرازندگانیم
آنان به چِرامرگِ خود آگاهانند.

۱۳۵۴

احمد شاملو

‏آدم ها ‏چيزهاى قشنگ را ‏خراب می کنند...

‏سفر كن؛

به هيچكس هم نگو
‏یک رابطه عاشقانه را زندگى كن
و به هيچكس هم نگو
‏شاد زندگى كن و به هيچكس هم نگو
‏آدم ها
‏چيزهاى قشنگ را
‏خراب می کنند...

‏⁧

شعر از جبران خليل جبران

مادر

همه روح، خسته مادر! همه دل شکسته مادر!
همه تن تکیده مادر! همه رگ گسسته مادر!

تو رها و ما اسیران ز غم تو گوشه گیران
همه ما به دام مانده، تو ز بند رسته مادر!

دم رفتن است باری نظری که تا ببینی
که چگونه خانه بی تو، به عزا نشسته مادر!

سفری است اینکه میلش نبود به بازگشتی
همه رو به بی نهایت سفرت خجسته مادر!

 

 شعر از حسین منزوی

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند
به آرامي آغاز به مردن می‌كنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی
اگرهميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند
دوری كنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای روياها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی
امروز زندگی را آغاز كن
امروز مخاطره كن
امروز كاری كن

 


شعر از پابلو نرودا

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

ناگزیر از سفرم، بی‌سر و سامان، چون باد

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت؟

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

 

اینکه «مردم» نشناسد تو را غربت نیست

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

 

عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!

نه من از قهر تو غمگین، تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

 


شعر از فاضل نظری

بازآ

            آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ    اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ

     شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد    گرهمان بر سرخون ریزی مایی ، بازآ

     کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی    وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ

  رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان    جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی    گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ

 


شعر از وحشی بافقی

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم

پس از سفرهای بسیار و عبور 
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛ 
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

سفر

نه آنجا به ما خوش گذشت
نه اینجا
اسم دربدری ها را سفر گذاشته اند
با چمدانی 
سنگین از آرزوها
در آوارگی ها پیر می شویم!
از غربتی
به غربتی دیگر رفتن سفر نیست
حرکت ناگزیر باد است
ازشهری به شهر دیگر.

رسول یونان

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی؟

بلند می پرم اما ، نه آن هوا که تویی!

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است ؟

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی!

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی!

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی!

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی!

 

 حسین منزوی

مرا سفر به کجا می برد ؟

مرا سفر به کجا می برد ؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد ؟

کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟

و در کدام بهار درنگ خواهد کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟

من از کدام طرف میرسم به یک هد هد ؟

و گوش کن که همین حرف در تمام سفر

همیشه پنجره خواب را به هم میزد

 

سهراب سپهری