محاق

به گوهر مراد

به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.

صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.

ماه
برنیامد.

۹ آبانِ ۱۳۵۱

احمد شاملو

مُحاق: سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی‌شود؛ آخر ماه قمری.

شبانه

مردی چنگ در آسمان افکند،
هنگامی که خونش فریاد و
دهانش بسته بود.

خنجی خونین
بر چهره‌ی ناباورِ آبی! ــ

عاشقان
چنینند.



کنارِ شب
خیمه برافراز،
اما چون ماه برآید
شمشیر
از نیام
برآر
و در کنارت
بگذار.

۱۳۵۲

احمد شاملو

با زشتی سوگند خورده بودند

با من به مرگِ سرداری که از پُشت خنجر خورده است گریه کن.

او با شمشیرِ خویش می‌گوید:

«ــ برای چه بر خاک ریختی

    خونِ کسانی را که از یارانِ من سیاهکارتر نبودند؟

و شمشیر با او می‌گوید:

«ــ برای چه یارانی برگزیدی

    که بیش از دشمنانِ تو با زشتی سوگند خورده بودند؟

 

استاد احمد شاملو