شبانه

کلیدِ بزرگِ نقره
در آبگیرِ سرد
شکسته‌ست.
دروازه‌ی تاریک
بسته‌ست.

«ــ مسافرِ تنها !
با آتشِ حقیرت
در سایه‌سارِ بید
چشم‌انتظارِ کدام
سپیده‌دمی؟»

هلالِ روشن
در آبگیرِ سرد
شکسته‌ست
و دروازه‌ی نقره‌کوب
با هفت قفلِ جادو
بسته‌ست.

۱۳۴۹

احمد شاملو

چشم اندازی دیگری

با کلیدی اگر می‌آیی
تا به دستِ خود
از آهنِ تفته
قفلی بسازم.

گر باز می‌گذاری در را،
تا به همتِ خویش
از سنگ‌پاره‌سنگ
دیواری برآرم. ــ

باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشم‌اندازی می‌طلبد.



قاطع و بُرّنده
تو آن شکوهپاره پاسخی،
به هنگامی که
اینان همه
نیستند

جز سؤالی
خالی
به بلاهت.



هم بدانگونه که باد
در حرکتِ شاخساران و برگ‌ها، ــ
از رنگ‌های تو
سایه‌یی‌شان باید
گر بر آن سرند
که حقیقتی یابند.

هم به گونه‌ی باد
ــ که تنها
از جنبشِ شاخساران و برگ‌ها ــ

و عشق
ــ کز هر کُناکِ تو ــ



باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشم‌اندازی می‌طلبد.

خردادِ ۱۳۴۵

احمد شاملو

صداها

وقتي كه شب
به خانه برمي گردي
و صداي كليد را در قفل مي شنوي
بدان كه تنهايي

وقتي كليد برق را مي زني
صداي تيك را ميشنوي
بدان كه تنهايي

وقتي در تخت خواب
از صداي قلب خودت نمي تواني بخوابي
بدان كه تنهايي

وقتي كه زمان
كتاب ها و كاغذ ها را در خانه مي جود
و تو صدايش را مي شنوي
بدان كه تنهايي

اگر صدايي از گذشته
تو را به روزهاي قديمي دعوت كند
بدان كه تنهايي

و تو بي آن كه قدر تنهايي را بداني
دوست داري
خودت را خلاص كني
اگر اين كار هم بكني
باز تك و تنهايي
 

عزيز نسين

عاشقانه ای برای آیدا

کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را با تو می گویم

کلید قلبم را در دستانت می گذارم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و سر بر شانه‌ی تو

این چنین آرام به خواب می روم

کیستی که من

اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!

کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟!

دریای پشت کدام پنجره ای؟

که اینگونه شایدهایم را گرفته ای

زندگی را دوباره جاری نموده ای

پر شور

        زیبا و

                 روان

دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم جان می گیرد

و هر لحظه تعبیری می گردد از فردایی بی پایان

در تبلور طلوع ماهتاب

باعبور ازتاریکی های سپری شده...

کیستی

ای مهربان ترین؟

 

شعر از استاد احمد شاملو

پ ن: آیدا تو چه کرده ای با شاملو که این چنین مدهوش حضور توست؟