رو تُرُش کن که همه روتُرُشانند این جا
کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا

لَنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند
لَته بر پای بپیچ و کَژ و مَژ کُن سر و پا

زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی
روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قَفا

آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی
ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا

تا که هشیاری و با خویش مدارا می‌کن
چونکِ سرمست شدی هر چه که بادا بادا

ساغری چند بخور از کف ساقی وصال
چونک بر کار شدی بَرجه و در رقص درآ

گِرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی
این چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره را

بازگو آنچِ بگفتی که فراموشم شد
سَلم اللهُ علیک ای مَه و مَه پاره ما

سَلم اللهُ علیک ای همه ایام تو خوش
سَلم اللهُ علیک ای دم یُحیِیَ الموتی

چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی
هیچ سودش نکند چاره و لا حول وَ لا

ما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایم
ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا

ماه بشنود دعای من و کَف‌ها برداشت
پیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مَها

مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عُقول
سوی ما محتشمانند و به سوی تو گدا

غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش
دل من تن زد و بنشست و بیفکند لَوا

شعر از حضرت مولانا

لته: پارچۀ کهنه؛ ژنده
قفا: پشت گردن؛ پس سر؛ پس؛ دنبال؛ پشت سر
برجه: جهیدن ، خیز
يُحۡـِۧيَ ٱلۡمَوۡتَىٰ: زنده گرداندن مردگان
لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم: هیچ نیرو و توانى جز از سوى خداوند بلندمرتبه و بزرگ نیست
دریوزه:گدایی؛ گدایی در خانه‌ها
جود و سخا: بخشش، کرم ، بذل، بلندنظری، سخاوت، کرم

محتشم: باحشمت؛ دارای شکوه، دارای خدم‌ و حشم زیاد
لوا:پرچم؛ علم