از هرچه با من هست می‌ترسم

می‌ترسم از تاریک روشن‌ها
از قبل و بعدِ گریه‌ی زن‌ها
از زندگی با هم ولی تنها

از بدرقه تا راه‌ آهن‌ها
از شوقِ غمگینِ رسیدن‌ها
از دوستت دارم شنیدن‌ها

از هرچه با من هست می‌ترسم

از چایِ مانده روی میز او
از آرزوهای عزیزِ او
از اسمِ روی سینه‌ریزِ او
از ریتمِ موزیکِ مریضِ او

از هرچه با من هست می‌ترسم

من می‌شناسم مثل غم او را
انگیزه‌ی آن چشم و ابرو را
آن خنده‌های ماجراجو را
آن تخت‌خوابِ مست،آن بو را

گم کرده بودم آن خیابان را
پرواز روی بامِ تهران را
بغضِ کنار سید خندان را
قرضِ قرارِ چای و قلیان را
آن موی بی‌رحم و پریشان را
من می‌روم پیدا کنم آن را

 

شعر از حسین غیاثی

حتی دنیام درمون گذاشت و رفت

بابا می گفت سر زا، مادرمون گذاشت و رفت

ولی من یادمِ، دس رو سرمون گذاشت و رفت

جای اینکه زیر بال و پرمون و بگیره

بار سنگینی رو بال و پرمون گذاشت و رفت

وقتی ما با کمک همسایه ها بزرگ شدیم

پسر همسایه با خواهرمون گذاشت و رفت

بعد رفتیم پیشِ آخوندِ مَحَل، کلاس دین

یه کلاه شرعی ام، اون سرمون گذاشت و رفت

حالا سی سالمه، سی سال ِ خدا رو ندیدم

یه نشونی ام نداد ،کافرمون گذاشت و رفت

هنوزم قصه های کتاب دینی یادمه

که علی خواب بود و، پیغمبرمون گذاشت و رفت

بی بی عصمت می گه ماهِ دهمِ خدمتمون

زیدمون حامله شد،اکبرمون گذاشت و رفت

من و از دادگاه خانواده می برن اوین

گفته:«باردار که شدیم ،شوهرمون گذاشت و رفت»

حالا من موندم  و قسطای عقب مونده ی عشق

تنها بودیم یکی، تنهاترمون گذاشت و رفت

دیشبم می خواستیم از دنیای وامونده بریم

نتونستیم،حتی دنیام درمون گذاشت و رفت

 

شعر از حسین غیاثی

شب از صـدای آهِ زنی زوزه می کشد

تهران، ولی عصر ، ترافیکِ مسخره

بنــزِ سیاه رنگِ متالیکِ مسخره

با شیشه های دودی و با رینگ نقره ای

یک آدم نجیب ِ رمــــــــــــانتیکِ مسخره

چشمان مست، خیره به دنبال دختریست

دختر کنــــــــار شیشه ی بوتیکِ مسخره

با گونه های گلبه ای و لنز های سبز

قـــــــــــــد بلند و هیکل باریکِ مسخره

بوق و چـراغ و بعد مسیری همیشگی

یک جای دنج ِ خلوت و نزدیکِ مسخره

مردانِ گُر گرفته و زن های بی دلیل

زیـــــر فشار قدرتِ تحریکِ مسخره

هی قهوه می خورند و هی حرف می زنند

آرامش خیالی ِ مـــــــــــــــــــوزیک مسخره

شب از صـدای آهِ زنی زوزه می کشد

در یک فضای ساکت و تاریکِ مسخره

بَرّه شکار نیمه شبِ گرگ می شود

یک گرگ پیر ِ مبتذل ِ شیکِ مسخره

فردا شروع تازه، یک سوژه ی جدید

تهران ،ولی عصـر، ترافیکِ مسخره

 

شعر از حسین غیاثی

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ

ده سال بعد از حال این روزام

با کافـه هـای بــی تو درگیرم

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ

ده سال ِ رفتــی و نمی میرم

ده سال بعد از حال این روزام

تو تــوی آغـــوش یکی خوابی

من گفتم و دکتر موافق نیست

تو بهتـــر از قرصـــای اعصابــی

ده سال بعـــد از حــال این روزام

من چهل سالم می شه و تنهام

با حوصـــله  ،قرمز، سفید ، آبی

رنگین کمون می سازم از قرصام

می ترسم از هر چی که جا مونده

از ریمل ِ با گریـــه هـــــــا جـــــاری

از سایه روشن های بعد از ظهر

از شوهری کـــه دوستش داری

گرم ِ هم آغوشی و لبخندین

توُ بستر ِ بـــی تابتون تا صبح

تکلیف تنهـاییــم روشن بود

مثل چراغ ِ خوابتون تا صبح

ده سال ِ که لب هام و می بندم

با بوسه هــــای تلـــخ هر جایـی

ده سال ِ وقتی شعر می خونم

لبخند ِ روی صندلــــی هــایــی

یه عمر بعد از حال این روزام

یـــه پیرمردم توی ِ یـــه کافه

بارون دلم می خواد ،هوا اما

مثل موهای دخترت صـــافه

 

شعر از حسین غیاثی