من جز تـو کس ندارم پنهان و آشکارا

پیر ریاضت ما عشق تو بود ، یارا

گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس

من جز تـو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید

پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟

تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟

مُردم ز جورت آخر، مَردم نه سنگ خارا

آخر مرا ببینی در پای خویش مرده

کاول ندیده بودم پایـان ایـن بــلا را

باد صبا ندار د پیش تو راه، ورنه

با ناله های خونین بفرستمی صبا را

چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن

مشتاقی و صبوری از حد گــذشت یارا

شعر از اوحدی

پیش ما دشنام یاران از دعا بهتر بود

            نازنینا، حسن و خوبی با وفا بهتر بود    گر وفا ورزی بهر حالی ترا بهتر بود

 گر نباشد لطف طبع و حسن خلق و عز نفس    نقش دیواری ز صد ترک ختا بهتر بود

   تکیه بر خوبی نشاید کرد کان ده روزه‌ایست    وندران ده روز اگر باشد وفا بهتر بود

    گر بهای خون ما خاک تو باشد عیب نیست    زانکه خاک چون تویی از خون ما بهتر بود

     پارسایان را نظر کردن به خوبان باک نیست    وان نظر بر روی یار پارسا بهتر بود

من دعا گویم تو دشنامی که خواهی میفرست    پیش ما دشنام یاران از دعا بهتر بود

گر هلاک اوحدی خواهی، بکش،تاخیر چیست؟    در بلا افتادن از بیم بلا بهتر بود

 

شعر از اوحدی