خاطرات رفته از دست
پشت سر آتیشه و دود
خاطرات رفته از دست
روبرو گم شده توو مه
وسط کوچه ی بن بست
سفر بدون مقصد
چمدونِ پُرِ خالی
آرزوی با تو بودن
توو یه دنیای خیالی
پرسه توو شبای غربت
تک و تنها توو خیابون
فکر چشمات قبل هر خواب
یاد دستات زیر بارون
ای امید زنده موندن
توو روزای غیرممکن
«ای به داد من رسیده
یاور همیشه مومن»
روز و شب نوشتن از هیچ
زل زدن به سقف خونه
نصف شب ها گریه کردن
با یه شعر عاشقونه
توو تن داغ برهنه ت
واسه غربتم وطن باش
ای سراسر ناامیدی
آخرین امید من باش
با تمام خستگی هات
خستگی هامو بغل کن
یه سوال بی جوابم
منو توی گریه حل کن
ای امید زنده موندن
توو روزای غیر ممکن
«ای به داد من رسیده
یاور همیشه مومن»
شعر از سید مهدی موسوی