خاطرات رفته از دست

پشت سر آتیشه و دود
خاطرات رفته از دست
روبرو گم شده توو مه
وسط کوچه ی بن بست

سفر بدون مقصد
چمدونِ پُرِ خالی
آرزوی با تو بودن
توو یه دنیای خیالی

پرسه توو شبای غربت
تک و تنها توو خیابون
فکر چشمات قبل هر خواب
یاد دستات زیر بارون

ای امید زنده موندن
توو روزای غیرممکن
«ای به داد من رسیده
یاور همیشه مومن»

روز و شب نوشتن از هیچ
زل زدن به سقف خونه
نصف شب ها گریه کردن
با یه شعر عاشقونه

توو تن داغ برهنه ت
واسه غربتم وطن باش
ای سراسر ناامیدی
آخرین امید من باش

با تمام خستگی هات
خستگی هامو بغل کن
یه سوال بی جوابم
منو توی گریه حل کن

ای امید زنده موندن
توو روزای غیر ممکن
«ای به داد من رسیده
یاور همیشه مومن»

شعر از سید مهدی موسوی

ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز

ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز،

از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛

یک‌چند درین بساط بازی کردیم،

رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز!

شعر از خیام

لعبت: عروسک ، بازیچه ، هر آن چیزی که با آن بازی کنند

پ ن: بارها و بارها این شعر را خواندم، در حقیقت که ما بازیچگان دست فلک هستیم، غافل از اینکه فراموش کرده ایم و به هر نحوی در این مدت کوتاه زندگی تا جایی که از دستمان بر می آید در حق خود و دیگران جفا می کنیم.

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا

سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود، بد

جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط

همچو وحشی رفت جانم در هوایش حیف، حیف

خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط

شعر از وحشی بافقی

عبث: بیهوده
عارض: چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه