ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست
بندِ جانم زِ خَمِ سِلسِلۀ موی کسی ست
زخمِ جانم زِ کمان خانۀ ابروی کسی ست
شب زِ غم چون گذرانم منِ تنها ماند
ای خوش آن کَس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست
گریه امروز نمی ایستدم، کاندر خواب
دیده ام شب که رُخم گویی بر روی کسی ست
از کجا آمدی ای باد که دیوانه شدم
بوی گل نیست که می آید، این بوی کسی ست
پندِ خود بیهُده ضایع مکن ای صاحب پند
کَز توام نیست خبر ز آنکه دلم سوی کسی ست
دل من دور نرفته ست، نِکو می دانم
باز جویید همانجاش که در موی کسی ست
بو که از گم شدۀ خویش نشانی یابم
روز و شب گشتم هر جا که سر کوی کسی ست
از دل و دیده و جان هر چه دهم راضی نیست
یارب، این تُرکِ جَفا پیشه چه بَد خُوی کسی ست
گر تو مُنکر شوی، ای شوخ، بداند همه کس
کاین بلای دلم از نرگس جادوی کسی ست
سَرِ اَبروی تو گَردم، گِرِهَش بازگشای
که کمانت نه به اندازه بازوی کسی ست
همه بهر دِگرانست زکاتِ حُسنت
آخر این خسرو بیچارۀ دعا گوی کسی ست
شعر از امیر خسرو دهلوی
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ