ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت

با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا

صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد

شعر از حزین لاهیجی

مرا ترکی‌ست مشکین‌موی و نسرین‌بوی و سیمین‌بر

مرا تُرکی‌ست مشکین‌موی و نسرین‌بوی و سیمین‌بر

سُها لب مشتری‌ غبغب هلال‌ ابروی و مَه‌ پیکر

چو گَردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ

بود گُل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مِهرش کین

به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان

نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور نشناسم

ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سَر

همانا طلعتش این خلعت پیروزی و کیشی

گرفت از حال و اقبال و جمال شاه گردون‌فر

غیاث المک و المله جم اختر ناصرالدوله

کز او نازد نگین و تخت و طوق و یاره و افسر

ز تمکین و صفا و سطوت و عزمش سَبَق برده

هم از خاک و هم از آب و هم از آتش، هم از صَرصَر

سَمند و صارم و سهم و سِنانش را گَهِ هیجا

سما بیدا، هنر شیدا، ظفر پیدا، خطر مُضمَر

ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت

پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذُخر زَر

پُر است از عزم و حَزم و رایت جِیشِ تو کیهان را

ز پست و بُرز و فوق و تحت و شرق و غرب و بحر و بر

فتد گاه تک خنگ قلل کوب تلل برت

پلنگ از پای و شیر از پی نهنگ از پوی و مرغ از پر

یک از صد گونه اوصاف تو ننویسد کس ار گردد

مداد ابحار و کلک اشجار و هفتم آسمان دفتر

بدزدد بال و ناف و مشک و ناخن از صَهیل او

عقاب چرخ و گاو ارض و پیل مست و شیر نر

شمارد پا و دست و سُمّ و ساق و ساعدش یکسان

پل و شَطّ و حصار و خندق و کهسار و خشک و تر

نداند گرم و سرد و رعد و برق و آب و برف و نم

چه در تیر و چه در قوس و چه در آبان، چه در آذر

الا تا فرق‌ها دارند نزد فکرتِ دانا

صور از ذات و حادث از قدیم اِعراض از جوهر

در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت

به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر

شعر از جیحون یزدی

ترک: زیباروی
سها: اختر، ستاره، کوکب، نجم
مشتری‌: ستاره ای از سیارات فلک ششم که آن رابه فارسی برجیس نامند
گل بیز: گل افشان ، گلریز، معطر، خوشبو
طلعت: چهره، رخسار، دیدار ،طلوع کردن
یاره: زیوری که زنان به ‌مچ دست می‌بندند؛ دستبند
طوق: گردنبند
افسر: کلاه پادشاهی؛ تاج
تمکین: قبول ‌کردن؛ پذیرفتن ،فرمان کسی را پذیرفتن

سطوت: وقار، ابهت
سبق: پیشی
صرصر: باد تند شدید و سرد
سمند: اسبی که رنگش مایل به زردی باشد
صارم: شمشیر بُرنده، شیر درنده
سنان:قطعۀ آهن نوک‌تیز که بر سر چوب‌دستی یا نیزه نصب کنند؛ سرنیزه
هیجا: جنگ؛ کارزار؛ پیکار
سما: آسمان
بیدا: بیابان
مضمر: پوشیده و پنهان؛ نهان‌داشته؛ در ضمیر نگه‌داشته‌شده
ایا: ای
ذخر: اندوخته؛ پس‌انداز؛ چیزی که برای آینده پس‌انداز کنند
حزم: هوشیاری و آگاهی؛دوراندیشی در امری،
استوار کردن و محکم کردن کاری
رایت:
بیرق؛ پرچم؛ علم
جیش: لشکر؛ سپاه؛ ارتش
کیهان: جهان؛ روزگار؛ دنیا؛ عالم
برز: بالا : قد ، قامت
صهیل: شیهه
ارض: زمین
شط: رودخانه
حادث: رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن
پیدا شدن، پدید آمدن
اعراض: روی برگردانیدن، رخ برتافتن دوری کردن، پرهیز کردن، پرهیز کردن از چیزی