نمی‌دانم چه کسی صاحب من است

نمی‌دانم چه کسی صاحب من است؟
کدام خدا صاحب من است؟
کدام شیطان؟
نمی‌دانم چه کسی حامی من است؟
نه آسمان به دادم می‌رسد
نه دنیا
نه قانون
نه ناقوس کلیسا و
نه مناره‌ی مسجدها…

نمی‌دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم
نمی‌دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بی‌سوگندم
سوگند من دود است
حرف‌ام، خاکستر
فریادم، خون کُشته‌شدگان
و هر کوچی برای‌ام به بی‌راهه است

تا کوچ هست، کوچ می‌کنم
تا آتش هست، می‌سوزم
تا آب هست، غرق می‌شوم
تا چاقو هست، قربانی می‌شوم
تا خاک هست، بی‌وطن‌ام
تا کوه هست، سقوط می‌کنم
تا طنابِ دار هست، حلق‌آویز می‌شوم.

من پیش از موسا، آواره بوده‌ام
من پیش از عیسا، مصلوب شده‌ام
من پیش از قریش، زنده‌به‌گورم کرده‌اند
من پیش از حسین، سرم را بُریده‌اند.

 

شعر از شیرکو بیکس

هرگز دوستت نمی‌داشتم

اگر ماه از تو زیباتر بود
هرگز دوستت نمی‌داشتم.

اگر موسیقی
از آوای تو دل انگیزتر بود
هرگز به تو گوش نمی‌سپردم.

اگر اندام آبشار
از تو زیباتر بود
هرگز به نگاهت نمی‌نشستم.

اگر باغچه از تو
خوشبوتر بود
هرگز تو را نمی‌بوئیدم.

در باره‌ی شعر هم می‌پرسی
بدان
اگر  به تو نمی‌مانست
هرگز...نمی‌سرودم.

 

شعر از شیرکو بیکس

هر غمی که می پوشم! دقیق، انگار برای من بافته شده

هر لذتی که می پوشم!
یا آستینش دراز است یا کوتاه یا گُشاد
هر غمی که می پوشم!
دقیق، انگار برای من بافته شده
هر کجا که باشم!

 

شعر از شيركو بيكس

مگر من از وطنم چه می خواستم؟

مگر من از وطنم چه می خواستم؟
به غیر از نانی و
گوشه ای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق !
پنجره ای باز
که آزادی و عشق به من دهد؟!
من چه می خواستم؟
در این حد که به من نداد
برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم

 

شعر از شیرکو بیکس