یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست

جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست

این چشم جهان بینِ مرا در همه عالم

جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست

وین جانِ منِ سوخته را جز سرِ زلفت

اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست

یک لحظه غمت از دلِ من می‌نشود دور

گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست

یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست

فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست

هستند تو را جمله جهان واله و شیدا

لیکن چو مَنَت واله و شیدای دگر نیست

عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند

لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست

شعر از عراقی

رای:عقیده، نظر، اندیشه
فراق:جدا شدن و دور شدن از یکدیگر؛ جدایی
واله:شیفته، عاشق، بی‌قرار از عشق
شیدا: عاشق، آشفته از عشق ،
آشفته، پریشان

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

عید است و آخِرِ گُل و یاران در انتظار

ساقی به رویِ شاه ببین ماه و مِی بیار

دل برگرفته بودم از ایّام گُل، ولی

کاری بِکَرد همّت پاکانِ روزه دار

دل در جهان مَبَند و به مستی سؤال کن

از فیض جام و قصهٔ جمشیدِ کامگار

جز نقدِ جان به دست ندارم شراب کو؟

کان نیز بر کرشمهٔ ساقی کُنم نثار

خوش دولتیست خرّم و خوش خسروی کریم

یا رب ز چشمْ زخمِ زمانش نگاه دار

مِی خور به شعرِ بنده که زیبی دگر دهد

جامِ مُرَصَّعِ تو بدین دُرِّ شاهوار

گر فوت شد سَحور چه نقصان صَبوح هست

از مِی کنند روزه گشا طالبانِ یار

زانجا که پرده پوشیِ عفوِ کریمِ توست

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

ترسم که روزِ حشر عِنان بر عِنان رَوَد

تسبیحِ شیخ و خرقهٔ رندِ شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود

ناچار باده نوش که از دستْ رفتْ کار

شعر از حافظ

زیب: زینت ، زیبایی
مرصع: چیزی که در آن جواهر نشانده باشند؛ جواهر‌نشان؛ گوهرنشان
شاهوار: خوب و گران‌مایه، ویژگی چیزی که درخور و لایق شاه باشد
سحور: غذایی که برای روزه گرفتن هنگام سحر بخورند

صبوح: هرچیزی که صبح بخورند یا بیاشامند