در اشک هاى چشمم تَن مى شسته اى دیده اند
از عشق مان
به کسى نگفته ام !
آنها تو را هنگامى که
در اشک هاى چشمم
تَن مى شسته اى دیده اند ...
شعر از نزار قبانی
شعر از نزار قبانی
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده و دانه ی گندم!
شعر از نزار قبانی
شعر از نزار قباني
ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﮐِﺸﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺭﯾﺎ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺑَﺮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮔﺮﺩﺍﺏ ﺩﺭ ﻫﻤﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؟
ﮔﻠﻮﻟﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻧﻤﯽﭘﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ
ﻭ ﻋﺬﺭﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ... ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺱ
ﻣﺮﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ... ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ
شعر از نزار قبانی
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
شعر از نزار قبانی
شعر از نزار قبانی
این تنها
چشمان تو اند
که وقت را می سازند
و طرحِ زمان را می ریزند.
شعر از نزار قبانی
به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب
اندوهگین
خَسته
زیبا
شعر از نزار قبانی
چرا تنها تو؟
چرا تنها تو از میان زنان
هندسه حیات مرا در هم می ریزی
پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی
در را می بندی و من اعتراضی نمی کنم؟
چرا تنها تو را دوست می دارم و می خواهم؟
می گذارم بر مژه هایم بنشینی و
ورق بازی کنی و اعتراضی نمی کنم؟
چرا زمان را خط باطل می زنی و
هر حرکتی را به سکون وا می داری؟
تمام زنان را می کشی در درون من
و اعتراضی نمی کنم!
چرا از میان تمامی زنان
کلید شهر مطلایم را به تو می دهم؟
شهری که دروازه هایش
بر هر ماجراجویی بسته است
و هیچ زنی
پرچمی سفید را بر برج هایش ندیده!
به سربازان دستور می دهم
با مارش به استقبالت بیایند
و مقابل چشم تمام ساکنان
در میان آوای ناقوس ها با تو عهد می بندم!
شاهزاده ی تمام زندگی من!
شعر از نزار قبانی
كسي اگــر تو را ببوسد
روي لبهايت
تاكستاني خواهد يافت
كه من كاشته ام.
شعر از نزار قباني
نزار قبانی
نزار قبانی
وقتی عاشقم
نور سیالی میشوم
پنهان از نظرها
و شعر ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم میشوند
وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران میکند
و سبزه بر زبانم میروید
وقتی عاشقم
زمانی میشوم خارج از هر زمان
وقتی بر زنی عاشقم
درختان پابرهنه
به سویم می دوند.
نزار قبانی