خلاصه ی همه ی بهانه ها این است
همه ی بهانه ها
این است:
تـــــــــــــــــــــــو
از یادم نمی روی...
شعر از محمدرضا عبدالملکیان
همه ی بهانه ها
این است:
تـــــــــــــــــــــــو
از یادم نمی روی...
شعر از محمدرضا عبدالملکیان
هر چند در طی یکی دو سال اخیر و به شکلی پراکنده ، در برخی از یادداشت ها و نوشته های خویش ، به بررسی و نقد بعضی از معضلات و موانع فراروی بالندگی شعر امروز ایران پرداخته ام ، اما همواره در پی فرصتی مناسب بوده ام تا به صورت مبسوط ، مجموعه ای از این عوامل آسیب رسان را با تفکیکی در حد بضاعت ، شناسائی و چند و چون موضوع را با قابی روشن ، درافق دید شاعران ( بویژه شاعران جوان ) دلبستگان و دلسوزان شعر امروز ایران و همچنین مدیران تصمیم گیر این عرصه بنشانم .
در یک بررسی اجمالی ، حدود 15 محور و موضوع آسیب رسان به ساحت بالندگی شعر امروز را شناسائی و عنوان گذاری کرده ام که در همین فرصت مناسب و تا زمان برگزاری " نخستین کنگره بزرگ شعر نو ایران " سعی خواهم کرد ، در قالب یک سلسله یادداشت ، به بررسی اجمالی این عوامل آسیب رسان بپردازم .
تقابل فرهنگ و هنر پویا و مدیریت ایستا
اگر فرهنگ و هنر نیز ، یک نماد بیرونی و قابل رویت ، همانند " ساختمان پلاسکو " داشت ، آن گاه ، نقش و اثر تخریبی مدیریت های ایستا و کم توان فرهنگی ، و آسیب رسانی آن ها به بنای " پلاسکوی فرهنگ " به روشنی مشهود و معلوم می شد !!!
حیف که بنای فرهنگ و هنر ، فاقد اینگونه نمادی است !
در انتخاب و انتصاب مدیر ، برای بخش های فرهنگی و هنری ، اگر چه داشتن شرایط و ویژگی های عمومی مدیریت ، می بایست مدنظر باشد ، اما جدا از آن ، میزان آشنائی ، شناخت و مهارت آن فرد در زمینه های هنری نیز ، حتما می بایست مد نظر قرار بگیرد .
هنرمند واقعی ، خلاق است و نوآفرین و به همین سبب همواره در پی تغییر وضع موجود است ، اما شخص مدیر غیر فرهنگی ، همواره مدافع وضع موجود و در اندیشه تثبیت همین وضعیت است و درست در همین نقطه است که تقابل فرهنگ و هنر پویا با مدیریت های عیرفرهنگی و ایستا ، آغاز می شود .
حضور و وجود این گونه مدیران ایستا در عرصه ی فرهنگ و هنر ، همواره یکی از چالش های اساسی بین هنرمندان خلاق و مدیران نا آشنا به مقوله ی هنر پیش رو ، بوده است و خواهد بود !
مدیر فرهنگی و رتبه بالای یکی از بزرگترین دستگاه های فرهنگی کشور ( با پیشینه فرهنگی و هنری نامعلوم ) در همین دهه ی گذشته ، از گرد راه نرسیده ، جوگیر می شود و ادعا می کند ، که چنان شرایطی فراهم می کند تا در ظرف دو سال ، همین نویسندگان کشور ، بتوانند حداقل ده رمان در تراز " جنگ و صلح " تولستوی خلق کنند . و همین مدیر رتبه بالا ، به مدیران میانی و نویسندگان جوان توصیه می کند که حتما رمان های " آقای دن آرام " را بخوانند !!!
حداقل در طی همین یکی - دو دهه اخیر ، می توان نمونه های قابل ملاحظه ای از این گونه مدیران غیر مرتبط با مقوله ی هنر را در دستگاه های گوناگون فرهنگی کشور سراغ گرفت و نشان داد !
یکی از دستاورد های شاخص این گونه مدیران ( به بیان عامیانه ) در هم آمیختن دوغ و دوشاب و مساعد کردن ناخودآگاه شرایط ، برای کنار کشیدن و یا کنار گذاشتن چهره های برجسته هنر کشور و فراهم شدن و فراهم آوردن زمینه مناسب ، برای جلوس چهره های درجه دو و درجه سه هنری( که عموما فاقد هر گونه خلاقیت و نوآوری می باشند ) در عرصه های طراحی و تصمیم گیری فرهنگی - هنری کشور است .
در نتجه وجود و اعمال چنین مدیریت های ناکارآمدی است که :
- بعد از گذشت قریب 4 دهه ، شاعران درجه دو و یا درجه سه قبل از انقلاب ، نامزد دریافت جایزه شعر فجر می شوند !
- جایزه شعر فجر را به شاعران مرده اهدا می کنند . یک نمونه آن ها ، شخصی است که حتی خود شاعران ، ایشان را به عنوان شاعر این روزگار نمی شناسند !
- سال های سال است که مبادرت به تکرار برخی طرح های ناکارمد و غیر موثر می کنند ، طرح هائی که خود این مدیران ، حاضر به یک بررسی و ارزیابی ساده از میزان اثرگذاری آن ها نیستند . مثل طرح هفته کتاب !!!
در بخش نخست، اشاره شد، که خلاقیت، تغییر و نوآفرینی ، عنصر ذاتی "هنر" است به همین سبب، هنرمند در عالم هنر ، همواره در پی تغییر وضع موجود و به تعبیر حافظ " شکافتن سقف فلک " و در انداختن " طرحی نو " می باشد ! در سوی دیگر این معادله یا معامله ، مدیر فرهنگی قرار دارد که این مدیر اگر از سنخ و از جنس هنر باشد "معامله ای برد - برد" اتفاق می افتد ، در غیر این صورت ، نتیجه ی کار ، چیزی جز "معامله ی باخت - باخت" نخواهد بود !
اشاره شد که مدیر فرهنگی ، علاوه بر مجهز بودن به دانش و بضاعت عمومی مدیریت ( به عنوان شرط لازم ) حتما می بایست دارای درک هنری و شناخت مناسبی از هنرمندان مطرح و اثرگذار (به عنوان شرط کافی مدیریت هنری) حوزه ی فعالیت خود باشد تا بتواند زمینه جذب ، حضور و نقش آفرینی هنرمندان تراز اول را فراهم کند .
متاسفانه باید گفت، طی چند دهه ی اخیر ، تعداد و نسبت جذب و حضور مدیران کارآمد فرهنگی یا به تعبیری مدیران پویا (با ویژگی هائی که بر شمرده شد) در دستگاه های گوناگون فرهنگی کشور ، خیلی ناچیز بوده و هست .
تفکر مدیرانی که از جنس هنر نبوده ( مدیران ایستا ) همواره مبتنی بر حفظ وضع موجود و نوشتن دیکته از روی دست مدیران قبلی بوده و هست ! لذا از هرگونه نوآفرینی و شکل گیری طرح های نو ، به شدت نگرانند و معمولا رغبتی در این زمینه نشان نمی دهند !
چنین است که نفس شعر امروز و شاعران خلاق ، در زیر فشار طرح ها و برنامه های تکراری و کم رمق " مدیریت های ایستا " و " مدیران فرهنگی ناکارآمد " به شماره افتاده است !
بخش عمده ای از مدیران فرهنگی کشور (در سطوح مختلف و در دستگاه های گوناگون) طی این سال ها ، تا در پشت میز مدیریتی قرار گرفته اند ، یکی از عمده ترین برنامه ها ( یا به قول خودشان طرح ) هائی که به اجرای آن مبادرت کرده اند ، راه اندازی یک یا چند مسابقه شعر ( به مناسبت یا بی مناسبت ) بوده است !! برگزاری حدود 200 مسابقه شعر ، در طی یک سال در کشور !!! واقعیت دردانگیزی است که نتیجه شگفت آن ، شکل گیری طیف گسترده ای از " شاعران مسابقه ای ! " در این برهه زمانی است !
این پدیده ی تلخ ! یکی از دستاوردهای خاص همین " مدیریت های ایستای فرهنگی " است !
به عنوان " معترضه " بد نیست به این نکته اشاره شود ، که پس از انتشار خبر و فراخوان " نخستین کنگره بزرگ شعر نو ایران " و بی آن که در این فراخوان ، حرفی از مسابقه ، به میان آمده باشد ، به یکباره با سیل پرسش هائی از این دست مواجه شدیم :
- مسابقه شعر کنگره ، چند نفر برگزیده دارد؟
- داوران این مسابقه ، چه افرادی هستند ؟
- چه نفر از شاعران برگزیده مرد و چند نفر زن خواهد بود ؟
- برای سلامت مسابقه ، چه تضمینی وجود دارد ؟
- جوایز این مسابقه ، چه مبلغی است !؟ و ...
از این واقعیت تلخ ! در این سطح و با این حجم ، آگاه نبودم . شکل گیری " نسل شاعران جایزه بگیر " !!!
وقتی در انتخاب مدیر فرهنگی ، میزان وابستگی جناحی ، ملاک اول می شود ! چنین نتیجه ای طبیعی است !
در سرآغاز این سلسله مباحث ، یادآوری شد که حدود 15 عنوان آسیب اثر گذار برای جریان شعر امروز شناسائی شد که عمده ترین آسیب ، همین تقابل "مدیریت های ایستا" با جریان جدی" هنر خلاق و شعر پویا " ست .
در پایان همین مبحث ، بی مناسبت نیست که به برخی از ویژگی های اصلی " مدیر و مدیریت های ایستا " در بخش فرهنگی اشاره شود :
- عموما سعی در کنار گذاشتن یا کنار کشیدن هنرمندان خلاق ، شاخص و به یک معنا تراز اول ، از عرصه ی مدیریتی خود دارند ، چون این گونه هنرمندان،صاحب اندیشه و رای مستقل بوده ، به راحتی مطیع نمی شوند و با برنامه ها و طرح های تکراری و نا کارآمد همراهی نمی کنند !
- معمولا از انتقاد و همچنین نظرات و پیشنهاد های نوین روی گردان بوده و از آن ها استقبال نمی کنند.
- در مجموعه مدیریتی خویش ، زمینه ساز حضور هنرمندان !!! درجه دو و سه ، وزمینه پرداز میدان داری این گونه افراد می شوند .
- برنامه هایشان ، عموما ، روزمره ، تکراری و فاقد چشم انداز روشن است .
- نگاه شان عموما کمی گرا ، عدد محور و فاقد استنباط های کیفی است .
- حفظ میز مدیریتی ، دغدغه ی اول و آخر "مدیران ایستا" ست !
صفات متفاوت این سه تخصص !!!
1- شاعر
2 - منتقد
3 طراح و صاحب نظر
چنان که اشاره شد ، عمده ترین آسیبی که گریبانگیر شعر امروز است ، حضور مدیران کم دانشی و کم آگاهی است که از جنس و از سنخ هنر و شعر نیستند و از بد روزگار ، تیشه به دست ، پای در عرصه ی مدیریت این بخش گذاشته اند و طی همین دو - سه دهه اخیر ، موجب شده اند تا آسیب های مهلکی بر ستون ها و بر پی پایه های پلاسکوی فرهنگ و هنر وارد آید !
این گونه مدیران بیگانه با عالم هنر و کارنابلد ، که از آن ها با عنوان " مدیران ایستا " نام برده شد ، به سبب شناخت سطحی و ظاهری که از تخصص بنیادی شعر دارند ، تصور می کنند که در عرصه ی ادبیات و شعر ، یک شاعر خوب ، حتما باید یک منتقد و یک صاحب نظر خوب نیز باشد ، و از این نکته اساسی غافل هستند که بیش از 70 تا 80 در صد شاعران خوب ، صرفا شاعرانی ذوقی هستند که آفرینش هنری آن ها فقط و فقط ، مبتی بر استعداد و جوهره ی ذاتی شعر آفرینی آن هاست ! بی آن که در پشت آفرینش های ادبی و شعری شان ، پشتوانه ای از دانش ، حکمت و آگاهی های در خور توجه ادبی وجود داشته باشد ، این گونه شاعران صرفا ذوقی به سبب دانش شعری محدود و سواد و اندیشه ی محدود تر ، نه در عرصه ی نقد و نظر ، حرفی برای گفتن دارند و نه در حوزه طرح و برنامه های ادبی دارای رای و پیشنهاد های موثر و کار بردی می باشند .
بسیاری از مدیران شاغل در دستگاه های فرهنگی - هنری دولتی ( دولت به مفهوم عام ) یعنی دستگاه هائی که از اعتبار و بودجه های دولتی یا عمومی تغذیه می کنند ، آگاهی لازم از تفاوت اساسی صفات یاد شده ( شاعر ، منتقد ، طراح و برنامه ریز فرهنگی ) را نداشته و ندارند و به سبب همین کم آگاهی مدیران ایستا و باور های اشتباه آن هاست ، که تیشه ی یکی از مهلک ترین آسیب ها ( در طی چندین دهه ی اخیر ) بر ریشه های پلاسکوی فرهنگ فرود آمده است !
همین مدیران ایستا با دعوت و میدان دادن به طیف شاعران ذوقی ، انتظار دارند تا آن ها در عرصه طراحی برنامه ها و در حیطه فعالیت های مبتنی بر نقد و نظر ، نقش آفرینی کنند ، غافل از آنکه شاعران ذوقی از داشتن چنین بضاعتی بی نصیب هستند !
برای برنامه ریزی طرح های مهم فرهنگی - ادبی ، به قول خودشان ، مثلا " ستاد " تشکیل می دهند ، از 15 تا 20 شاعر دعوت می کنند ، از این جمع ، دو - سه نفرشان ، صاحب رای و نظر بوده و حرفی برای گفتن دارند ، اما اکثریت از طیف همان شاعران ذوقی هستند که در طی جلسات ، صرفا سرشان به کار خودشان مشغول است ، فقط به دیگران نگاه می کنند و در آخر همه ی هوش و حواس شان ، معطوف به این نکته است که نگاه و نظر مدیریت فعلی به کدام سمت و سوست ، تا آن ها نیز درست دستشان را در همان جهت بالا ببرند !!!
حاصل چنین ستادهائی ، در نهایت تصویب و تکرار همان مکررات مدیران پیشین است ! بی هیچ نقش مهم وتاثیر گذاری در جریان رشد شاعران و بالندگی شعر امروز .
.
مدیریت های ایستا ، تحت تاثیر و به تبع و تقلیداز
برنامه های بخش خصوصی ( با دعوت از همان شاعران ذوقی ) مبادرت به تشکیل دوره ها و کارگاه های آموزشی شعر ( به صورت رایگان ! ) می کنند ، اما بعد از دو - سه جلسه ، با تعطیلی این گونه جلسات مواجه می شوند ! در طرف مقابل ، دوره ها و کارگاه های موسسات بخش خصوصی ( با دریافت شهریه از هنر جو ) با قوت به فعالیت خود ادامه می دهند ، کشش و جاذبه دوره ها و کارگاه های بخش خصوصی ، به گونه ای است که حتی برخی از هنرجویان ، برای شرکت در این جلسات ، هر هفته ( علی رغم همه ی مشکلات ) از شهر های دور و نزدیک ، خود را به تهران می رسانند تا در این دوره ها و کارگاه ها شرکت کنند !
این در حالی است که بخش خصوصی ، هیچ مجال و میدانی برای شاعران صرفا ذوقی ، به عنوان استاد دوره های خود فراهم نمی کند . استاد دوره و کارگاهش را ازبین چهره های شاخص و منتقدان و صاحب نظران متخصص انتخاب می کند تا بتواند به نیاز واقعی شاعر جوان و هنرجوی علاقه مند شعر امروز ، به درستی پاسخ بگوید .
با این وجود ، مدیریت های ایستای بخش دولتی و عمومی ، از درک این واقعیت روشن عاجز هستند و نمی دانند که شاعر ذوقی ، توان و سواد لازم برای آموزش دادن به هنرجوی جدی ، بامطالعه و علاقه مند به مباحث دقیق و فنی شعر امروز را ندارد ! به سبب همین ناآگاهی ، مجبور است تا همچنان اشتباه گذشته را تکرار کند ، بی آنکه بداند ، چرا دوره ها و کارگاه هایش ، نیمه کاره ، بازهم به تعطیلی کشیده می شوند !!!
آسیب شناسی شعر امروز از نظر محمدرضا عبدالملکیان
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
شعر از محمدرضا عبدالملکیان
نه تو به جایی می رسی..
نه هیچکس
این کوچه جهانی بی انتهاست...
محمد رضا عبدالملکیان
کنارش می نشینم
گریه نمی کند
دستش را می گیرم
گریه نمی کند
به پایش می افتم
گریه نمی کند
نکند اتفاقی افتاده است
که شعر گریه نمی کند
۲۱
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
۲۵
حالا که رفته ای
دوباره زنگ می زنم
شماره همان شماره است
گوشی را بر می دارند
گوشی را می گذارم
۱۰۵
حالا که رفته ای
هیچ راهی
مرا به جایی نمی برد
در حافظه ام می چرخم
همه کلیدها را گم کرده ام
۱۱۹
حالا که رفته ای
می گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه ی دفتر هایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود
۱۲۲
حالا که رفته ای
بی هوا و بی حوصله
سر به بیابان می گذارم
در دوراهی امامزاده داود و سنگان
توقف می کنم
تکه ای از مـــاه در دامنم می افتد
محمد رضا عبدالملکیان
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد،
فقط می گوید: کو کو...
محمدرضا عبدالملکیان
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشـق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا...
محمد رضا عبدالملکیان
چقدر آیینه تاریک است
چقدر گم شده بودم
چقدر بی حاصل
چقدر باور باران مرا نباریده است
چقدر دور شده ام از اشاره خورشید
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است؛
من از کدام جهت رو به نیستی رفته ام!
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر!
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟!
چراغ در کف من بود
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید!
چگونه هیچ نگفتم!
چگونه تن دادم
چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده است!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد
چقدر بیگانه است؛
همیشه عاطفه می ترسید
چقدر سفره تزویر رنگ در رنگ است
چگونه دل بستم
چگونه هیچ نگفتم
چگونه پیوستم...
محمدرضا عبدالملکیان
متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید
محمد رضا عبدالملکیان
من از دور دست ها آمده ام،
از مزارع گندم،
از کرت های جاری،
و از سرزمینی که آسمانش تنها دو پیراهن دارد،
روزها آبی می پوشد
و شبها پیراهنی بلند که تاب می خورد در رقص هزار و یک ستاره ی روشن.
من از دوردست ها آمده ام،
از کوچه های کودکی،
از شهر رنگین قصه های پدر در شبهای کشدار زمستان
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش به من می بخشید!
باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است
و حماسه ی دوست داشتن!!
من دیگر گونه دوست می دارم!!!!
و دیگر گونه یگانه ام!!!
مرا تنها می توان با من سنجید و تو را تنها با تو!
که سالهاست در جستجوی تو بودم.
با تو آبی می بینم تمام بیناییم را!
چشمانت شکوه شکیبایی،
گیسوانت ادامه ی باران ها....
و دلت ترانه ی دریاهاست!
زمزمه ی سرانگشتان باد در خواب خوش گیسوانت
زیبایی شاعرانه ایست که دلم را به بازی می گیرد!
و نجابت کلامت آنچنان که هر کلام دیگری را بی رنگ می کند.
در چشم انداز هرکجای طبیعت تو را می بینم،
در چشمه،
در رود،
در دریا،
در گل،
در درخت،
در جنگل،
در دره،
در دشت،
در کوه....
با اینهمه هنوز در تو حیرانم!
که تمامی عشقی در یک وجود و تمامی آرزویی در یک لباس!
محمد رضا عبدالملکیان