پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم به من وعده‌ی دیداری بدهی؟

دکمه‌های پیراهنم
خواب انگشتان تو را می‌بینند
و کفش‌هایم می‌سوزند
در آرزوی پابه پایی
با کفش‌های تو!

شالِ من
نمی‌تواند خاطره‌ی شانه‌هایت را
از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی
دنبال می‌کند مرا در خانه
و می‌خواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم.

پس چگونه انتظار داری
از تو نخواهم
به من وعده‌ی دیداری بدهی؟

 

شعر از یغما گلرویی

منتظر غریبه ای می ماند که اسمش در شناسنامه اش بود...

میانِ لباسهایِ آویزان, روی بندِ رخت
اندام زنی پیداست
که تمام زنانگیش،
درچمدان عروسیش جا ماند
و بی هیچ بوسه ای،
خسته از شب های تکراری
هر صبح به بیداری رسید،
در آشپزخانه ای تب دار
آرزوهایش ته گرفت
و قُل قُلِ کتری،
عاشقانه ترین ملودی اش شد.
موهایش در تشنگی پژمرد
و در یک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که بوی غریبه میداد...
و هرشب با لبخند،
منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود...

 

شعر از يغماگلرويی

عمو نوروز

عمو نوروز! نیا اینجا که این خونه عزاداره.
پدر خرج یه سال قبل شب عیدو بدهکاره.

چشای مادر از سرخی مث ماهی هفت سینن
که از بس تر شدن دائم دیگه کم کم نمی بینن.

برادر گم شده پشت سرنگای فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوشی.

توی این خونه ی تاریک
کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوشبختی
میون کوله بارت نیست.

عمو نوروز! نیا اینجا! بهار از یاد ما رفته.
تووی سفره نه هفت سینه، نه نونه، نه پول نفته.

عمو نوروز! تو این خونه تمام سال زمستونه
گل و بلبل یه افسانه س... فقط جغده که می خونه.

بهار و شادی عید و یکی از اینجا دزدیده
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده.

تووی این خونه ی تاریک
کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوشبختی
میون کوله بارت نیست.

 

شعر از یغما گلرویی

دختر بی بازگشت گریه ها

سعی کردم که همیشه
به سادگی اولین سلاممان باشم
به سادگی سکوتمان در پنجشنبه دیدار
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه هایم نباشد
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
هم صحبت سادگی ام باشند
احساس می کنم،
تمام سادگان این سیاره همسایه منند
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خاک را قرمز

این را برای خوش آیند هیچ چهره ای نگفتم
دوست دارم به جای سمفونی بتهون
صدای ویولن نواز کور خیابان ولی عصر را بشنوم
دلم می خواست که حافظ
این همراه همیشه حافظه ام
یکبار به سمت سواحل سادگی می آمد
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند
هی آرزوی محال
آرزوی محال…
و تو
دختر بی بازگشت گریه ها
از یاد نبر که ساده نویسی
همیشه نشان ساده دلی نیست
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
« باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند
اشتباهِ مشترک تمام شاعران این است
که پیشگویان خوبی نیستند

 

یغما گلرویی

اگر به حجله ای خیس در حوالی خیابان خاطره برخوردی

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد
تو حرفشان را باور نکن
تمام این سالها کنار من بودی
کنار دلتنگی دفاترم
در گلدان چینی اتاقم
در دلم…

تو با من نبودی و من با تو بودم
مگر نه که با هم بودن
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم
تازه همین عکس طاقچه نشین تو
همصحبت تمام دقایق تنهایی من بود
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی

 

یغما گلرویی

از یاد نبر که از یاد نبردمت

از یاد نبر که از یاد نبردمت!

از یاد نبر که تمام این سالها،

با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،

گوشی را برداشتم

و به جا صدای تو،

صدای همسایه ای،

دوستی،

دشمنی را شنیدم!

همیشه این چشم بی قرار...

.

- یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند !

 

یغما گلرویی

متن کامل این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

یک روز خدا

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،

تمام ستاره های آسمان

بر سرم شهاب می شوند!

بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!

به کوچ ِ کبوتر،

هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!

ولی یک روز،

یک روز خدا

چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،

و تو دیگر،

به آن نقطه تار ِ نامعلوم،

خیره نمی شوی!

 

یغما گلرویی

متن کامل این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

هاشور اشک بر نقاشی چهره ام

آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،

که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!

به خودم گفتم

این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!

ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،

در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!

هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام

و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!

دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!

 

 

یغما گلرویی

حتما ادامه این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

من فقط شاعرم جناب سروان

صد و پنجاه پله زیرِ زمین، صندلی، میز، بازجو، دوربین...

کاش می‌شد عقب عقب کلِ زندگیمو برم به سمتِ جنین!

جُرمِ شَک به اصولِ این هستی، جُرمِ رانندگیِ در مستی،

شعرهای حمایت از «کاکتوس»، «تو شبیه برادرم هستی»

مرگِ مغزی گوشی خاموش، خواب‌ِ سنگینِ ملتِ خرگوش،

پایتختی که «شهرِنو» شده است، «جان لنن» فرض کردنِ «داریوش»!

تن سپردن به بدترین بدتر، آبِ سررفته صَد وجب از سر،

مثلِ در سکس‌های سربه‌هوا فکر کردن به یک زنِ دیگر

اتهامم بزرگ و سنگین است، کشورم یک ایالتِ «چین» است،

در دیارِ گل و گلوله و گاو، آخرِ راهِ شاعری این است.

پیش پایم دوراهه‌ی نفرین، تلخِ‌تر از کمدیِ «چاپلین»،

یک طرف ختم می‌شود به جنون، یک طرف ختم می‌شود به «اوین»...

اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،

فرق ناچیز خانه و زندان،

اعترافم هنوز یک جمله‌ست:

«من فقط شاعرم! جناب سروان!»

 

یغما گلرویی

متن کامل این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

سلام های بی جواب

هرگز نگو خداحافظ

خداحافظی با تو

سلام گفتن به در به دری هاست

و در آغوش کشیدن

تمام تنهایی ها

ترس ها

سرگشتگی ها...

 

یغما گلرویی

متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

دستم را بگیری

دیگر ساعتی بر دست ِ من نخواهی دید
مِن بعد، عبور  ریز  عقربه ها را مرور نخواهم کرد
وقتی قراری مابین  نگاه  من
و بی اعتنایی نگاه  تو نیست،
ساعت به چه کار  من می آید؟
می خواهم به سرعت  پروانه ها پیر شوم
مثل  همین گل  سرخ  لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی.
حالا می روم که بخوابم
خدا را چه دیده ای
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم
تو هم از فردا،
دست  تمام پیرمردان  وامانده در کنار  خیابان را بگیر
دلواپس نباش
آشنایی نخواهم داد
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی

شب بخیر...

 

یغما گلرویی