صد و پنجاه پله زیرِ زمین، صندلی، میز، بازجو، دوربین...
کاش میشد عقب عقب کلِ زندگیمو برم به سمتِ جنین!
جُرمِ شَک به اصولِ این هستی، جُرمِ رانندگیِ در مستی،
شعرهای حمایت از «کاکتوس»، «تو شبیه برادرم هستی»
مرگِ مغزی گوشی خاموش، خوابِ سنگینِ ملتِ خرگوش،
پایتختی که «شهرِنو» شده است، «جان لنن» فرض کردنِ «داریوش»!
تن سپردن به بدترین بدتر، آبِ سررفته صَد وجب از سر،
مثلِ در سکسهای سربههوا فکر کردن به یک زنِ دیگر
اتهامم بزرگ و سنگین است، کشورم یک ایالتِ «چین» است،
در دیارِ گل و گلوله و گاو، آخرِ راهِ شاعری این است.
پیش پایم دوراههی نفرین، تلخِتر از کمدیِ «چاپلین»،
یک طرف ختم میشود به جنون، یک طرف ختم میشود به «اوین»...
اشتراکِ میانِ تیغ و زبان،
فرق ناچیز خانه و زندان،
اعترافم هنوز یک جملهست:
«من فقط شاعرم! جناب سروان!»
یغما گلرویی
متن کامل این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید