حتی دنیام درمون گذاشت و رفت
بابا می گفت سر زا، مادرمون گذاشت و رفت
ولی من یادمِ، دس رو سرمون گذاشت و رفت
جای اینکه زیر بال و پرمون و بگیره
بار سنگینی رو بال و پرمون گذاشت و رفت
وقتی ما با کمک همسایه ها بزرگ شدیم
پسر همسایه با خواهرمون گذاشت و رفت
بعد رفتیم پیشِ آخوندِ مَحَل، کلاس دین
یه کلاه شرعی ام، اون سرمون گذاشت و رفت
حالا سی سالمه، سی سال ِ خدا رو ندیدم
یه نشونی ام نداد ،کافرمون گذاشت و رفت
هنوزم قصه های کتاب دینی یادمه
که علی خواب بود و، پیغمبرمون گذاشت و رفت
بی بی عصمت می گه ماهِ دهمِ خدمتمون
زیدمون حامله شد،اکبرمون گذاشت و رفت
من و از دادگاه خانواده می برن اوین
گفته:«باردار که شدیم ،شوهرمون گذاشت و رفت»
حالا من موندم و قسطای عقب مونده ی عشق
تنها بودیم یکی، تنهاترمون گذاشت و رفت
دیشبم می خواستیم از دنیای وامونده بریم
نتونستیم،حتی دنیام درمون گذاشت و رفت
شعر از حسین غیاثی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 17:17 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ