بابا می گفت سر زا، مادرمون گذاشت و رفت

ولی من یادمِ، دس رو سرمون گذاشت و رفت

جای اینکه زیر بال و پرمون و بگیره

بار سنگینی رو بال و پرمون گذاشت و رفت

وقتی ما با کمک همسایه ها بزرگ شدیم

پسر همسایه با خواهرمون گذاشت و رفت

بعد رفتیم پیشِ آخوندِ مَحَل، کلاس دین

یه کلاه شرعی ام، اون سرمون گذاشت و رفت

حالا سی سالمه، سی سال ِ خدا رو ندیدم

یه نشونی ام نداد ،کافرمون گذاشت و رفت

هنوزم قصه های کتاب دینی یادمه

که علی خواب بود و، پیغمبرمون گذاشت و رفت

بی بی عصمت می گه ماهِ دهمِ خدمتمون

زیدمون حامله شد،اکبرمون گذاشت و رفت

من و از دادگاه خانواده می برن اوین

گفته:«باردار که شدیم ،شوهرمون گذاشت و رفت»

حالا من موندم  و قسطای عقب مونده ی عشق

تنها بودیم یکی، تنهاترمون گذاشت و رفت

دیشبم می خواستیم از دنیای وامونده بریم

نتونستیم،حتی دنیام درمون گذاشت و رفت

 

شعر از حسین غیاثی