چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
ندار عشقم و با دل سر قمـارم نیست که تاب و طاقت آن مستی و خُمارم نیست
دگر قمار محبت نمی بـرد دل من که دستِ بُردی، از این بخت بد بیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دِگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مَزارِ تو چشمی در انتظارم نیست
تو می رسی به عزیزان سلام من بِرسان که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نَه چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست
به لاله های چمن چشم بسته می گذرم که تاب دیدن دل های داغدارم نیست
شعر از شهریار
+ نوشته شده در دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 17:14 توسط بیراهه ای در آفتاب
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ