جنازه ام زير چكمه های شما نمی ماند
برمی خيزد
شما را قدرتِ آن نیست که زمین گیرم کنید
تابوتِ من روان نمی شود روی دست ها
و پله ها برای رسیدنِ به من کوتاهند.

ستاره ای می شوم
خورشید ، ماه
با باران می بارم و
جهان از گل های کوچکم سرشار می شود
فریادی می شوم شاد
بر لبانِ کودکانِ خیزان در برف
و حبابی بر سینه ی آسفالت.

و شما در سطل زباله ايد
مثل همیشه ی زمان.

در هر آنچه بجنبد و به لرزه درآید
پشت کامیون ها ، صورت ها ،شادمانی ها ، و اخم ها
تکه های منند که شعر می شوند

جایی نیست که آنجا نباشم - سربلند -

آتشم بزنید یا خاکم کنید
چه در گورستان باشم و چه نباشم
تعمید دهنده بیاید یا نیاید
حلالم کنيد یا نکنيد
فرقی نمی كند
هر بلایی که بر سرم بیاورید
کودکان به سراغم می آیند
شبانه که همه در خوابند
و از من قصه های تازه می خواهند
گوش می دهند و در شبنم و سپیده به خواب می روند
هر چقدر هم كه بگويند
کودکان از مرده می ترسند !

مرا می بینند
از پنجره ی آشپزخانه برایم دست تکان می دهند
روی طناب های درخت
در هیاتِ لباس های رقصان در باد.

من به میلِ خودم انتخاب کردم ایستادن مقابل جوخه ی جلاد را
من با میل خودم زندگی کردم
و به میل خودم مُردم.

ای جلادان من
از برکتِ زبان من است
که شما هنوز
به زندگی ادامه می دهید.


شعر از ناظم حکمت