چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من  همانم  که  پسندید و پسندیده نشد

یاد  لبهای  تو  افتادم  و  با  خود  گفتم
غنچه ای بود که گل کرد ولی چیده نشد

من نظر بازم و کم معصیتی نیست ولی
چه بسا طعنه زدنهای تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده ست به من باور کن
هیچکس  قدر  من  از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد

 

شعر از سجاد سامانی