تنهایی ما را
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی مـــا را بـه رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تمـاشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شـب طوفــانی داشت
گشت و فریاد کشـان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپـــا زد و رفت
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگـام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی مـــا را بـه رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تمـاشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شـب طوفــانی داشت
گشت و فریاد کشـان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپـــا زد و رفت
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگـام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
ه.ا.سایه
+ نوشته شده در دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت 21:1 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ