اسیر
داشتم از این شهر می رفتــــم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
رسول یونان
+ نوشته شده در چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۹۵ ساعت 20:58 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ