یعنی می شود..
روزی روبرویم بایستی
زل بزنم به چشمانت..
دو دستی یقه لباست را بگیرم..
بگویم تا حالا کجا بودی..
کجا بودی لعنتی دوست داشتنی..
کجا بودی ببینی زمین و زمان را به هم دوختم برای تو...
هرچه کلمه بود به پای تو ريختم ..
آخر من کجا و شعر کجا...
من کجا و هنر کجا..
من دست و پا چلفتی ، هنری جز دوست داشتن و عاشق تو بودن ندارم..
.
کجایی پس لعنتی دوست داشتنی..

 

شعر از پرويز جلیلی محتشم