کجایی پس لعنتی دوست داشتنی..
یعنی می شود..
روزی روبرویم بایستی
زل بزنم به چشمانت..
دو دستی یقه لباست را بگیرم..
بگویم تا حالا کجا بودی..
کجا بودی لعنتی دوست داشتنی..
کجا بودی ببینی زمین و زمان را به هم دوختم برای تو...
هرچه کلمه بود به پای تو ريختم ..
آخر من کجا و شعر کجا...
من کجا و هنر کجا..
من دست و پا چلفتی ، هنری جز دوست داشتن و عاشق تو بودن ندارم..
.
کجایی پس لعنتی دوست داشتنی..
روزی روبرویم بایستی
زل بزنم به چشمانت..
دو دستی یقه لباست را بگیرم..
بگویم تا حالا کجا بودی..
کجا بودی لعنتی دوست داشتنی..
کجا بودی ببینی زمین و زمان را به هم دوختم برای تو...
هرچه کلمه بود به پای تو ريختم ..
آخر من کجا و شعر کجا...
من کجا و هنر کجا..
من دست و پا چلفتی ، هنری جز دوست داشتن و عاشق تو بودن ندارم..
.
کجایی پس لعنتی دوست داشتنی..
شعر از پرويز جلیلی محتشم
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 14:5 توسط بیراهه ای در آفتاب
|