"به آن ها كه در خاك حل شدند
مرد
در خيابان دور مي شود
خيابان
در او باز مي گردد
و شهري در اين ميان
مچاله خواهد شد
در خيابان دور مي شود
خيابان
در او باز مي گردد
و شهري در اين ميان
مچاله خواهد شد
آيا مي تواند اين خيابان را بشكافد؟
مي تواند ماه را به تپه ها بازگرداند؟
مي تواند عضلات را در اسب ها بيدار كند؟
مي تواند يك دقيقه بزند كنار؟
زمان را خاموش كند
پياده شود
و نت هاي زرد رنگ باد را
در گندمزار بشنود؟
مي تواند خودش باشد؟
خدايش باشد؟
اين وقت عصر را بكَند
و اين سال ها را در آن چال كند؟
مي تواند فقط چند دقيقه
مادرش را از مرگ قرض بگيرد؟
مي تواند پدر را از گور بيرون بياورد
تا سيگاري را كه روشن كرده است، باهم بكشند؟
مي تواند چون آب
در خاك فرو رود
و چون شعر
از متن بيرون بيايد؟
مي تواند اين كلمات را تف كند؟
و لب ها را
بوسه
بوسه
بوسه
تا زبان مادري شان بازگرداند؟
مي تواند ديروز هايش را ورق بزند؟
و در صفحه اي سفيد بنويسد:
"به آن ها كه در خاك حل شدند
تا طعم سرزمينم را زنده نگه دارند"
شعر از گروس عبدالملكيان
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 20:20 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ