سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بی موجب از او رنجم و بی وجه کنم صلح اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم زانست که بی نعرهٔ مستانه نباشم
شعر از وحشی بافقی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 18:41 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ