سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر بود
سالی از بَلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر بود.
جوانی به بدرقه همراه من شد سِپرساز ،چرخ انداز ،سلحشور،
بیش زور که دَه مرد توانا کمان او زِه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی.
ولیکن چنان که دانی مُتنعّم بود و سایه پرورده، نه جهاندیده و سفر کرده.
رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران را ندیده.
نیفتاده بر دست دشمن اسیر به گردش نباریده باران تیر
اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان.
هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی، به قوّت بازو بیفکندی، و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی:
پیل کو تا کتف و بازوی گُردان بیند شیر کو تا کَف و سر پنجهٔ مردان بیند
ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قِتال ما کردند.
به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی. جوان را گفتم چه پایی:
بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن به پای خود آمد به گور
تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان.
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای به روز حملهٔ جنگاوران بدارد پای
چاره جز آن ندیدیم که رخت و سلاح و جامهها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.
به کارهای گِران مَرد کار دیده فِرست که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند
جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است چنان که مسألهٔ شرع پیش دانشمند
حکایت گلستان سعدی باب هفتم در تاثیر تربیت
متنعم: توانگر، غنی، متمتع
شرزه: خشمگین، غضبناک ، پرقدرت، زورمند، قوی
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ