دکمه‌های پیراهنم
خواب انگشتان تو را می‌بینند
و کفش‌هایم می‌سوزند
در آرزوی پابه پایی
با کفش‌های تو!

شالِ من
نمی‌تواند خاطره‌ی شانه‌هایت را
از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی
دنبال می‌کند مرا در خانه
و می‌خواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم.

پس چگونه انتظار داری
از تو نخواهم
به من وعده‌ی دیداری بدهی؟

 

شعر از یغما گلرویی