پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم به من وعدهی دیداری بدهی؟
دکمههای پیراهنم
خواب انگشتان تو را میبینند
و کفشهایم میسوزند
در آرزوی پابه پایی
با کفشهای تو!
خواب انگشتان تو را میبینند
و کفشهایم میسوزند
در آرزوی پابه پایی
با کفشهای تو!
شالِ من
نمیتواند خاطرهی شانههایت را
از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی
دنبال میکند مرا در خانه
و میخواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم.
پس چگونه انتظار داری
از تو نخواهم
به من وعدهی دیداری بدهی؟
شعر از یغما گلرویی
+ نوشته شده در جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 20:56 توسط بیراهه ای در آفتاب
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ