تهران، ولی عصر ، ترافیکِ مسخره

بنــزِ سیاه رنگِ متالیکِ مسخره

با شیشه های دودی و با رینگ نقره ای

یک آدم نجیب ِ رمــــــــــــانتیکِ مسخره

چشمان مست، خیره به دنبال دختریست

دختر کنــــــــار شیشه ی بوتیکِ مسخره

با گونه های گلبه ای و لنز های سبز

قـــــــــــــد بلند و هیکل باریکِ مسخره

بوق و چـراغ و بعد مسیری همیشگی

یک جای دنج ِ خلوت و نزدیکِ مسخره

مردانِ گُر گرفته و زن های بی دلیل

زیـــــر فشار قدرتِ تحریکِ مسخره

هی قهوه می خورند و هی حرف می زنند

آرامش خیالی ِ مـــــــــــــــــــوزیک مسخره

شب از صـدای آهِ زنی زوزه می کشد

در یک فضای ساکت و تاریکِ مسخره

بَرّه شکار نیمه شبِ گرگ می شود

یک گرگ پیر ِ مبتذل ِ شیکِ مسخره

فردا شروع تازه، یک سوژه ی جدید

تهران ،ولی عصـر، ترافیکِ مسخره

 

شعر از حسین غیاثی