شب از صـدای آهِ زنی زوزه می کشد
تهران، ولی عصر ، ترافیکِ مسخره
بنــزِ سیاه رنگِ متالیکِ مسخره
با شیشه های دودی و با رینگ نقره ای
یک آدم نجیب ِ رمــــــــــــانتیکِ مسخره
چشمان مست، خیره به دنبال دختریست
دختر کنــــــــار شیشه ی بوتیکِ مسخره
با گونه های گلبه ای و لنز های سبز
قـــــــــــــد بلند و هیکل باریکِ مسخره
بوق و چـراغ و بعد مسیری همیشگی
یک جای دنج ِ خلوت و نزدیکِ مسخره
مردانِ گُر گرفته و زن های بی دلیل
زیـــــر فشار قدرتِ تحریکِ مسخره
هی قهوه می خورند و هی حرف می زنند
آرامش خیالی ِ مـــــــــــــــــــوزیک مسخره
شب از صـدای آهِ زنی زوزه می کشد
در یک فضای ساکت و تاریکِ مسخره
بَرّه شکار نیمه شبِ گرگ می شود
یک گرگ پیر ِ مبتذل ِ شیکِ مسخره
فردا شروع تازه، یک سوژه ی جدید
تهران ،ولی عصـر، ترافیکِ مسخره
شعر از حسین غیاثی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 16:49 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ