هاشور اشک بر نقاشی چهره ام
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
یغما گلرویی
حتما ادامه این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید
+ نوشته شده در پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت 15:12 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ