بهانه
بی بهانه دوستت دارم
و دلم مانند تنگی خالی
بی تاب تمنای نفس های توست
که بچرخی و تاب دهی گیسوانت را در آب
و نقش ببندی عکس رخت را در بطن دریاها
و دیدارت هر چند از سایه سار شیشه های دلواپسی
بس امیدوارم می کند در این بی حوصلگی
و حباب نفس هایت به شماره ی روزهایم که چله نشینش بوده ام
جانی دوباره بخشید
به نفس هایم
هرچند که حسود نگاه تو به دیگرانم
ای بی بهانه ترین بهانه ام
بهانه گیر چشمانت شده ام
بهانه گیری کن و دستانم را بگیر
مردانگی می کنم و بهانه نمی گیرم...
حسرت۲۱/۱۲/۹۱
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:22 توسط بیراهه ای در آفتاب
|