باور کن صداقت فقط در قصههاست
از کودکی خار میجوم
پس چه هنگام گل میروید
از خونم
دوست من ای تن پوش نورانی
آیا هیچ دیدهای
عاشقی را درخانه سالمندان
نشسته بر صندلی
در چشمانش رعد و برق
و در روزهای باقیماندهاش باران یک ریز ببارد؟
باور کن صداقت فقط در قصههاست
و قصههای قدیمی
افسانهای بیش نیستند
فانوس در جویبار است و ماهی در خواب
و شب از صدف خود بیرون میپرد.
پس چه هنگام گل میروید
از خونم
دوست من ای تن پوش نورانی
آیا هیچ دیدهای
عاشقی را درخانه سالمندان
نشسته بر صندلی
در چشمانش رعد و برق
و در روزهای باقیماندهاش باران یک ریز ببارد؟
باور کن صداقت فقط در قصههاست
و قصههای قدیمی
افسانهای بیش نیستند
فانوس در جویبار است و ماهی در خواب
و شب از صدف خود بیرون میپرد.
شعر از جوزف دعبول
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶ ساعت 22:6 توسط بیراهه ای در آفتاب
|