از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
از صندلی که بی تو نشسته ست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشک شده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را در بیاورم؟
یخچالِ خالی از همه چی غیر الکلِ...؟
از کوچه های جن زده ی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشه ی تاریخ، غلغله؟!
لپ تاپِ هنگ کرده ی یک عمر روی میز؟
از لا به لای بی کسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مه گرفته ی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغی میدان انقلاب؟
زندانِ بی اجازه به هر چیز غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوسته ی دما؟!
از روزنامه های سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامه های تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شده ام لای ابرها؟
از گریه های مادر و بابا کنار در؟
از صحنه ی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرف های غم زده ی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زل زده به چهره ی دروغ؟
سجّاده ای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیف های پر شده با درد و مدرسه؟
از مشق های خط زده با مزّه ی کتک؟
از کافه های قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّه ی تکرارِ تخم مرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغ تر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخر مادربزرگ که...؟
از ترس های بسته به راه نجات ما؟
آه ای وطن! که گم شده ای در تمام من!
آه ای وطن! شکسته ترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
شعر از سید مهدی موسوی