نامه ای به حبیب مهربانم
حبیب جان
خدا می داند وقتی خبر درگذشت ناگهانی ات را شنیدم مو به تنم سیخ شدُ تمام خاطراتی که با گوش کردن به ترانه های جاویدانت برایم ساختی دوباره مرور شد.
یاد پسر عمویم اکبر که اجل امانش نداد و در ابتدای زندگی اسیر خاک شد.
یاد بیداریت که با ترانه هایت ندای آزادی سر می دادی.
یاد بزن باران
یاد مادر
یاد شهلا
یاد تمام روزهایی که نامت آرامش بود و صدایت لالایی
حبیب جان
ببخش اگر وطنت ، هموطنت ، ایرانت ، مهمان نواز خوبی نبودند
ببخش اگر امان فرصت دوباره ای ندادند
ببخش اگر دوباره زندانی ات کردند و هر جا برای عرض تسلیتی رفتی انگشت نمایت
حبیبم
دلم برایت تنگ می شود
می دانم خدای مهربان آغوشش را به رویت باز می کند و بر خلاف تنگ نظران این دیار روی خوش نشانت میدهد
به امید دیداری در واپسین ، واپسینِ زندگی ام
روحت شاد و یادت تا وقتی که جان در بدن دارم گرامی...
حسرت
95/03/21
+ نوشته شده در جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 21:12 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ