خون هر آن غزل که نگفتم
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا بــرای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب ها کـم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیــا هنـــوز آمدنت را بهـــا کـم است
محمد علی بهمنی
+ نوشته شده در جمعه ۱۴ آبان ۱۳۹۵ ساعت 19:24 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ