دلم گرفته برایت زبان ساده‌ی عشق است

      به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت    دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت

 نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز    کـــه آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

               تو را ز جرگــــه‌ی انبوه خاطرات قدیمی    برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست    نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود،رهایت

          گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت    کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

          به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک    به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

      "دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است    سلیس و ساده بگویم: دلــــم گرفته برایت!

 

شعر از حسین منزوی

 

من دلم برای روزهای زندگی گرفته است

من دلم گرفته

هر چه می روم نمی رسم

رد پای دوست

کوچه باغ عشق

سایبان زندگی کجاست ؟

 


شعر از محمدرضا عبدالملکیان 

دلم عجیب گرفته

دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا 
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد.
و روي ميز ، هياهوي چند ميوه نوبر 
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود.
و بوي باغچه را ، باد، روي فرش فراغت
نثار حاشيه صاف زندگي مي كرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را 
گرفته بود به دست
و باد مي زد خود را.

مسافر از اتوبوس 
پياده شد:
"چه آسمان تميزي!"
و امتداد خيابان غربت او را برد.

غروب بود.
صداي هوش گياهان به گوش مي آمد.
مسافر آمده بود
و روي صندلي راحتي ، كنار چمن 
نشسته بود:
"دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ، سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
و بعد، غربت رنگين قريه هاي سر راه.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
و هيچ چيز ،
نه اين دقايق خوشبو،كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش ،
نه اين صداقت حرفي ، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست،
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف 
نمي رهاند.
و فكر مي كنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد 
شنيده خواهد شد."

نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال 
و عشق ، تنها عشق 
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد ، 
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.
- و نوشداري اندوه؟
- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.

و حال ، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چاي مي خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم 
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني 
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممكن نيست ،
هميشه فاصله اي هست .
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف 
حرام خواهد شد.
و عشق 
سفر به روشني اهتزاز خلوت اشياست.
و عشق 
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه 
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را 
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز 
هزار و يك گره رودخانه را نگشود....

 


شعر از سهراب سپهری

پ ن : روحت شاد سهراب عزیز با این آیات آفتابی که سرودی