از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از زندگی از ایـن همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستـــاره و آزرده ام ز مــاه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ … کزین حصـار دل آزار خـــســتـــه ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میـــز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
محمد علی بهمنی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت 20:5 توسط بیراهه ای در آفتاب
|