ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست

ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
                                    درد تو بجان خسته داریم ای دوست

گفتـی کـه بـه دلشکستگـان نــزدیـکـم
                                    ما نیز دل شکسته داریـم ای دوست

 

شعر از ابوسعید ابوالخیر

مادر

همه روح، خسته مادر! همه دل شکسته مادر!
همه تن تکیده مادر! همه رگ گسسته مادر!

تو رها و ما اسیران ز غم تو گوشه گیران
همه ما به دام مانده، تو ز بند رسته مادر!

دم رفتن است باری نظری که تا ببینی
که چگونه خانه بی تو، به عزا نشسته مادر!

سفری است اینکه میلش نبود به بازگشتی
همه رو به بی نهایت سفرت خجسته مادر!

 

 شعر از حسین منزوی

آسان گريز من که ز دامم رهيد و رفت

آسان گريز من که ز دامم رهيد و رفت
از اين دل شکسته ندانم چه ديد و رفت

پيچيدمش به پاي تن خسته را چو خار
چون سيل کند خار و به صحرا دويد و رفت

گشتم چو آبگينه حبابي به روي آب
بادي شد و وزيد و دلم را دريد و رفت

او مرغ بال بسته ي من بود و اي دريغ
با بال بسته از لب بامم پريد و رفت

بر دامنش سرشک و به لب بوسه ريختم
خنديد و گريه کرد و چو آهو رميد و رفت

شعرش به ره نهادم و گفتم که شعر دام
رقصيد روي دامم و دامن کشيد و رفت

بويم نکرد و يک طرف افکند و دور شد
اي باغبان نخواست مرا، از چه چيد و رفت

آري شهاب دلکش شب هاي جاودان
يک دم به شام تيره ي نصرت دميد و رفت




شعر از نصرت رحماني