عاشق شدم

هنوز سرطان نگرفته‌ام
حتما هم لازم نیست که بگیرم
نخست‌وزیر و فلان هم نخواهم شد
و نمی‌خواهم هم بشوم
به جنگ هم نرفته‌ام
در دل شب به پناهگاه‌ها هم ندویده‌ام
در زیر حمله‌ی هواپیما‌ها هم در جاده‌ها دراز نکشیدم
اما نزدیک شصت‌سالگی عاشق شدم.

 

ناظم حکمت

اسفند

اسفند
خواهش پسر بچه ای ست وسط پیاده رو که:
"ماهی قرمز می خواهم!"
شوق زوجی ست که در شلوغ ترین عصر شهر به دنبال لباس نامزدی، مغازه ها را می گردند.
حال خوشِ دستفروشی ست که می تواند چند روزی بی دغدغه ي مامورین بساط کند.
قول پدری ست به دخترش که:
"بازار شب عید خوب است؛ لباس عیدت جور است!"
امید یک بیمار سرطانی ست به بهار؛ به رویشِ دوباره موهایش.
غرغر دخترکی ست که به اجبار مادر باید دستی به سر و روی اتاقش بکشد!
شک و تردید پیچاندن کلاس ها:
"از بیستم یا بیست و پنجم؟"
اسفند
حس هم آغوشی گربه های روی بام و عطر گندم هایی که کم کم باید سبز شوند...
عطر خوشی است!
بوی عیدی بوی کاغذ رنگی...


کمیل پورقربان