آشکارا آوازی دل انگیز سر داده بود
دانه های خشکش را
از او گرفتند
و بی هیچ آیینی
به خاکش سپردن
شبی دیگر،
چون خسته و خوی کرده
بر آن مزار آمدند،
شکوفه های باز را دیدند
بر آن مزار و از دانه های خشک.
شکوفه ها را شامگاهی خاکستری در بر گرفته بود
و مرغِ شبی، شیرین و گرم
آشکارا
آوازی دل انگیز سر داده بود.
از او گرفتند
و بی هیچ آیینی
به خاکش سپردن
شبی دیگر،
چون خسته و خوی کرده
بر آن مزار آمدند،
شکوفه های باز را دیدند
بر آن مزار و از دانه های خشک.
شکوفه ها را شامگاهی خاکستری در بر گرفته بود
و مرغِ شبی، شیرین و گرم
آشکارا
آوازی دل انگیز سر داده بود.
شعر از برتولت برشت
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶ ساعت 18:32 توسط بیراهه ای در آفتاب
|