دانه های خشکش را
از او گرفتند
و بی هیچ آیینی
به خاکش سپردن

شبی دیگر،
چون خسته و خوی کرده
بر آن مزار آمدند،
شکوفه های باز را دیدند
بر آن مزار و از دانه های خشک.

شکوفه ها را شامگاهی خاکستری در بر گرفته بود
و مرغِ شبی، شیرین و گرم
آشکارا
آوازی دل انگیز سر داده بود.

 

شعر از برتولت برشت