بگذارید این وطن دوباره وطن شود
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار،
که گرفتار آمدهام
در زنجیرهی بیپایانِ دیرینهسالِ سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،
کارِ انسانها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمانِ آز و طمع.
که گرفتار آمدهام
در زنجیرهی بیپایانِ دیرینهسالِ سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،
کارِ انسانها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمانِ آز و طمع.
من کشاورزم ــ بندهی خاک ــ
کارگرم، زرخرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا،
هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درماندهام.
ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسان
که هرگز نتوانسته گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سالهاست دست به دست میگردد.
شعر از لنگستن هیوز، ترجمهی احمد شاملو
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶ ساعت 11:33 توسط بیراهه ای در آفتاب
|