من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است.. نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من، تو در کجای جهانی که نیستی؟
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است.. نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من، تو در کجای جهانی که نیستی؟
شعر از غلامرضا طریقی
+ نوشته شده در شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ ساعت 12:53 توسط بیراهه ای در آفتاب
|