پادشاه فصلها پاییز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی است
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی
که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
مهدی اخوان ثالث
+ نوشته شده در یکشنبه ۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 22:19 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ