مردکی را چشم درد خاست، پیش بِیطار رفت که دوا کن.

بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند در دیده او کشید و کور شد.

حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست.

اگر این خَر نبودی، پیش بیطار نرفتی.

مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را

کار بزرگ فرماید با آن که ندامت بَرَد به نزدیک خردمندان به خِفت رای منسوب گردد.

                     ندهد هوشمند روشن رای     به فرومایه کارهای خطیر

                   بوریا باف اگر چه بافنده‌ست     نَبَرَندش به کارگاه حَریر

 

حکایت از گلستان سعدی باب هفتم در تاثیر تربیت

 

بیطار: دامپزشک