مى‌دانيد چى توى يك رابطه بد است؟

مى‌دانيد چى توى يك رابطه بد است؟ تمام شدنِ آن. مى‌دانيد اما چى فاجعه است؟ تمام شدنِ رابطه بدون تمام كردن‌اش. رها كردنش در بلاتكليفى. «حالا بگذار ببينيم چى مى‌شود» خب، چى مى‌شود؟ هيچ، جز پوسيدگى و ويرانى.

چيزى دردناك‌تر از اميد وجود ندارد. اميد مى‌تواند برگ خشكى را در ميانه‌ى زمستان و بهار، تا ابد بلاتكليف بگذارد. جورى كه نه خشك شود و فروريزد و در انتظار جوانه‌ى بهارش باشد، نه بتواند خون تازه را در رگ‌برگ‌هايش بگرداند و به زندگى بازگردد.

اگر رابطه يك نقطه‌ى شروع دارد - كه دارد - و آغازش يك اتفاقِ فعال است كه بايد بابتش وقت و انرژى صرف كرد - كه هست - پايانش هم يك فرايند است كه نمى‌شود منفعل و«بگذار بگذرد»ى از آن گذشت. به حرمتِ عمرى كه پاى رابطه رفته، بايد درايت به خرج داد و وقت و انرژى صرف كرد براى پايانش. رابطه‌اى كه قرار است تمام شود، آخرش نقطه مى‌خواهد، وگرنه سر سطرى هم در كار نخواهد بود .

 

حسین وحدانی

آغاز دوست داشتن

امشب از آسمان ديده تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سكوت سپيد كاغذها

پنجه هايم جرقه مي كارد

شعر ديوانه تب آلودم

شرمگين از شيار خواهش ها

پيكرش را دوباره مي سوزد

عطش جاودان آتش ها

آري، آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

از سياهي چرا حذر كردن

شب پر از قطره هاي الماس است

آنچه از شب بجاي مي ماند

عطر سكر آور گل ياس است

 آه، بگذار گم شوم در تو

كس نيابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زين دريچه باز

خفته در پرنيان رؤياها

با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

داني از زندگي چه مي خواهم

من تو باشم، تو، پاي تا سر تو

زندگي گر هزارباره بود

بار ديگر تو، بار ديگر تو

آنچه در من نهفته دريائيست

كي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين توفاني

كاش ياراي گفتنم باشد

بسكه لبريزم از تو، مي خواهم

بدوم در ميان صحراها

سر بكوبم به سنگ كوهستان

تن بكوبم به موج درياها 

بسكه لبريزم از تو، مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم آرام

به سبك سايه تو آويزم

 

 آري، آغــــاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپـــيـــــــداســـت

من به پــــــايـــــــان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

 

شعر از فروغ فرخزاد