ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم

ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

رَهروِ منزلِ عشقیم و ز سرحدِّ عَدَم

تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایم

سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بُستانِ بهشت

به طلبکاریِ این مِهرگیاه آمده‌ایم

با چُنین گَنج که شد خازِنِ او روحِ امین

به گدایی به درِ خانهٔ شاه آمده‌ایم

لنگرِ حِلمِ تو ای کِشتیِ توفیق کجاست؟

که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده‌ایم

آبرو می‌رود ای ابرِ خطا پوش ببار

که به دیوانِ عمل نامه سیاه آمده‌ایم

حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز که ما

از پِیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم

شعر از حافظ

حشمت: بزرگی
عدم: نابودی ، نیستی
خازن: نگهبان خزانه ، خزانه دار
حلم: بردباری، صبر

ترانه تاریک

بر زمینه‌ی سُربی‌ صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یالِ بلندِ اسبش در باد
پریشان می‌شود.



خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار می‌شود.



کنارِ پرچینِ سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامنِ نازکش در باد
تکان می‌خورد.

خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر می‌شوند.

۱۳۵۲

احمد شاملو

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی       از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

مبــر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز      جـوان ز حادثه ای پیر می شـود گاهی

بگیر  دست  مــرا  آشنای  درد  بــگیر       مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی

 

مسعود سپند

متن کامل این شعر زیبا را ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته