ما اتفاقي هستيم كه افتاده ايم...

بگذار هر چه نمي خواهند، بگوئيم
بگذار هر چه نمي خواهيم، بگويند
باران كه بيايد
از دست چترها
كاري بر نمي آيد
ما اتفاقي هستيم كه افتاده ايم...

 

شعر از نصرت رحماني

الفبا برای سخن گفتن نیست

الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست

اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند

دست‌های من
برای جست و جوی تو پیدا شدند

دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش

در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده‌های تو دل بسته است

 

شمس لنگرودی

دوستت دارد،اندازه من؟

بین خودمون میماند؛
دوستت دارد،اندازه من؟
آنقدر که بغضش بگیرد وقتی نگاهت میکند
و آرزویش فقط تو باشی و تو؟
آنقدر که غم دنیا آوار شود روی سرش وقتی غم توی صدایت حس کرد؟
بین خودمان میماند ؛
دوستش داری؟
آنقدر که دستهایش را حتی برای یک ثانیه هم ول نکنی،
آنقدر که دیدنِ اشک هایش را طاقت نیاوری؟
بین خودمان بماند؛
تو انگار حالت خوب است،
تو انگار خوشبختی،انگار خوشحالی شکر خدا...
ولی من،
هنوز نبودنت را بلد نشدم،
هنوز عادت نکردم به دیدن این جای خالی و بدتر از همه حالم خوب نشده که نشده...

 

فاطمه جوادی