بر کدام جنازه زار می‌زند

 

بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟
بر کدام مُرده‌ی پنهان می‌گرید
این سازِ بی‌زمان؟

در کدام غار
بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زِه،
این پنجه‌ی نادان؟


بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند
بگذار برخیزد!


زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه‌ی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه‌ی لاجوردینِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه می‌کند
زیرِ دریچه‌های بی‌گناهی؟


بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند
بگذار برخیزد!

 

شعر از احمد شاملو  -  ۱۸ شهریورِ ۱۳۷۲

تسلیت کرمانشاه ی غریب

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
                            آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای

 

شعر از شفیعی کدکنی

پ ن: هوا سرد است، می دانم تنهایی، خانه ات ویران شده، داغداردار عزیزت شده ای ، نه حکومتی که یاری ات کند، نه مسئولی که دلسوزی ات، کاش تو هم میانمار و قطر و سوریه و لبنان و فلسطین بودی ، ببخش که ایرانی هستی ، ببخش که بودجه ای برای خودمان دیگر نمانده ، ببخش که زیر آوار تنها جایی است که می توانی آرام جان دهی ، کاش فرهاد زنده بود و تیشه دست می گرفت و نجاتتان می داد ...
تسلیت کرمانشاه ی غریب

تسلیت

...