عاشقانه ای برای آیدا
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید قلبم را در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و سر بر شانهی تو
این چنین آرام به خواب می روم
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!
کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟!
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده...
کیستی
ای مهربان ترین؟
شعر از استاد احمد شاملو
پ ن: آیدا تو چه کرده ای با شاملو که این چنین مدهوش حضور توست؟
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت 22:53 توسط بیراهه ای در آفتاب
|
هــدف از تــشکـیــل ایـــن وبــلاگ