هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بُدیم پـــرده برانداختی کــار بــه اِتمــام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سَرو نَروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشیدِ عشق خِرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموعِ را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود نَنگ شد و نـام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایــــام رفت
هر که هوایی نَپُخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نَبرد هر که به اِقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی مِی چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت
شعر از حضرت سعدی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 18:21 توسط بیراهه ای در آفتاب